درباره شهردار

دل‌نوشته شهردار

در کوچه‌های باریک زادگاهم هنوز بوی خاکِ خیسِ کودکی می‌آید؛

همان بوی بارانِ نخستینِ پاییز،

که از لابه‌لای دیوارهای کاه‌گلی بالا می‌رفت و جان را تازه می‌کرد.

آن روزها، بازی‌ها ساده بود و دل‌ها بی‌پیرایه.

ما بچه‌های خاک و خنده بودیم،

با کفش‌های خاکی و رؤیاهای بی‌انتها،

بی‌آنکه بدانیم روزی همین کوچه‌ها، صحنه‌ی سازندگی و شکوفایی خواهند شد.

 

سال‌ها گذشت…

شهرم بزرگ شد، خیابان‌ها پهن‌تر و ساختمان‌ها بلندتر شدند،

اما در میان این همه تغییر، دلی مانده بود که هنوز برای خاکش می‌تپید؛

دلی به نام مهدی شهردار.

 

مهدی، فرزند همین کوچه‌هاست؛

همان پسری که روزی کنار جوی آب نشسته بود و از آینده حرف می‌زد،

از شهری که باید دوباره جان بگیرد،

از لبخندهایی که باید بر چهره‌ی مردم بازگردد.

و امروز، او نه در خیال، بلکه در عمل،

به رؤیای کودکی‌اش رنگ واقعیت بخشیده است.

 

شهرم دوباره نفس می‌کشد…

در هر پروژه، در هر دیوار رنگ‌شده، در هر پارکِ تازه‌ساز،

بویی از امید جاری‌ست.

مهدی شهردار، تنها مدیرِ شهر نیست؛

او باغبانِ امید است،

که از دلِ خاکِ خاطرات، گلِ فردا را می‌رویاند.

 

این روزها وقتی در خیابان‌ها قدم می‌زنم،

می‌بینم که چگونه زادگاهم با دستان عشق بازسازی می‌شود.

هر چراغی که روشن می‌شود،

هر درختی که کاشته می‌شود،

شعری‌ست درباره‌ی ایمان، تلاش و آینده.

 

من به آینده ایمان دارم؛

به شهری که با مهر ساخته می‌شود،

به مردمانی که با همت می‌بالند،

و به شهرداری که از جنس مردم است، از ریشه‌های همین خاک.

 

زادگاهم، شهرِ من،

تو دیگر تنها یک نقطه بر نقشه نیستی،

تو خاطره‌ای زنده‌ای از همدلی، سازندگی و امید.

و من، هر بار که صبحی تازه در تو طلوع می‌کند،

با خود می‌گویم:

آینده همین‌جاست…

در دستانِ کسانی که هنوز به فردا ایمان دارند.

 

 با عشق می‌سازیم، چون این شهر خانه‌ی ماست.

به بالا بروید